سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بیکرانه
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
[ و ابو جعفر محمد بن على باقر از او ( ع ) حکایت کرد که فرمود : ] دو چیز در زمین مایه أمان از عذاب خدا بود ، یکى از آن دو برداشته شد پس دیگرى را بگیرید و بدان چنگ زنید : امّا امانى که برداشته شد رسول خدا ( ص ) بود . و امّا امانى که مانده است آمرزش خواستن است . خداى تعالى فرماید « و خدا آنان را عذاب نمى‏کند حالى که تو در میان آنانى و خدا عذابشان نمى‏کند حالى که آمرزش مى‏خواهند » [ و این از نیکوتر لطایف معنى را برون آوردن است و ظرافت سخن را آشکار کردن . ] [نهج البلاغه]
نویسنده : محمد سلیمی:: 85/3/21:: 8:29 صبح

هر بار کوتاه ، دو روز ، سه روز ، با مشتی خاک آمده بود . بار اول که آمد گفت : این خاک را از قلاویزان جمع  کردم. یک مشت خاک نرم . و بار دوم که آمد گفت: از دو کوهه است. خاک را توی پارچه ای سفید ریخته بود که گاه گره پارچه را باز می کرد و چیزی زیر لب می گفت . سرش را خم می کرد روی پارچه و بو می کشید . همین که پارچه را می بست دیگر نه حال حرف زدن داشت نه حال نشستن. بلند می شد و از اتاق می رفت بیرون. موقعی که بر می گشت چشمهایش مثل کاسه خون می شد . پرسیدم:این خاک را برای چه آورده ای ؟

  و هر بار خندیده بود و گفته بود : یادگاریه ! پرسیدم یادگاری؟ و باز خندیده بود...

ساکش را که بست ، گفت : مواظب لیلی باش! باید مثل خودت بشود . تا در حیاط بدرقه اش کردم . کاسه آب را که پشت سرش ریختم صدا زدم و گفتم : نگفتی آن خاک ها را برای چه آورده ای ؟ خندید و گفت : یکی از آنها برای توست و آن یکی برای لیلی.

دو ماه گذشت . نه پلاکش آمد و نه پوتینش و نه استخوانی . نه در دوکوهه بود و نه در قلاویزان . چیزی از خودش روی خاک جا نگذاشته بود.


نظرات شما ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

11287:کل بازدید
10:بازدید امروز
9:بازدید دیروز
درباره خودم
بیکرانه
محمد سلیمی
من خیلی خو ش اخلاقم
حضور و غیاب

یــــاهـو

لوگوی خودم
بیکرانه
لوگوی دوستان



بایگانی
آرشیو مقالات
تابستان 1385
بهار 1385
اشتراک