سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بیکرانه
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
هرچه بدان بسنده کردن توان ، بس بود همان . [نهج البلاغه]
نویسنده : محمد سلیمی:: 85/6/29:: 8:48 صبح

در سکوت غربت شبهای عشق

می نشینم من بر دنیای عشق

می کنم هر لحظه رویت را نگاه

تا که از خاطر نری  با یک نگاه

ای امیر روزهای شیرین من

باز با من بیا در شهر عشق

من که با تو گشته ام افسانه ای

ترک عشقت را نگو دیوانه ای.
نظرات شما ()

نویسنده : محمد سلیمی:: 85/6/29:: 8:47 صبح
.

در آغوش رویا بودم که حریر نگاهت طلوعی دیگر در شبهای تنهاییم زد.

حریم عشق تو ، سپیده عشق من شد و در حریم نگاهم حس غریی جوانه زد و قصر یخی من را از روزهای خاکستری پاک کرد. اینک ردپای عشق تو باعث پیمان قلبهای ما شد.


نظرات شما ()

نویسنده : محمد سلیمی:: 85/4/27:: 9:34 صبح

زندگی به من آموخت که چگونه کریه کنم

اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

تو نیز به من آموختی که چگونه دوستت بدارم

اما به من نیاموختی که چگونه فراموشت کنم

پس همیشه دوستت دارم.

 


نظرات شما ()

نویسنده : محمد سلیمی:: 85/4/2:: 10:31 صبح

میمیرم ، مرا در تابوت سیاهی بگذارید تا همه بدانند در تاریکی به سر می برده ام

دستهایم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند به آنچه می خواستم نرسیدم

چشمهایم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار از دنیا رفته ام

روی قبرم تکه یخی بگذارید تا مثل باران برایم اشک بریزد

و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید تا همه فراموشم کنند


نظرات شما ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

11246:کل بازدید
0:بازدید امروز
2:بازدید دیروز
درباره خودم
بیکرانه
محمد سلیمی
من خیلی خو ش اخلاقم
حضور و غیاب

یــــاهـو

لوگوی خودم
بیکرانه
لوگوی دوستان



بایگانی
آرشیو مقالات
تابستان 1385
بهار 1385
اشتراک